مادربزرگ...
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اوین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام...
من چشم خورده ام...
من تکه تکه از دست رفته ام...
▬ حسین پناهی ▬
▃ خـدایــا؛
▃ میدونـم از رگـ گردڹ بهـم نـزدیڪ تـرے
▃ اما مـڹ حـالیــم نمیشہ
▃ بغـــلم ڪن...
....