....
دوچشمان سیـاهش نوش دارد
نگاهش عاشقی مدهوش دارد
به دل گویم صبوری کن صبوری
که یا می میخورد یا وصف دوری
دلا خونین شوی در زورق عشق
دلا مجنون شوی در رویت عشق
اگر روزی رسدکز چرخ گرودن
عزیزم،دلبرم ،گردد پریشون
چنان کوبم به طاق آسمـانت
که لیلایت شود بیخود ز مجنون
امین حیدری
....
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست
و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست
...
مولانا
ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻢ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﯼ:
ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ
ﻭ ﻧﻪ ﻫﯿﭽﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺁﺑﺎﺩﯼ ...
ﺑﻪ ﺣﺒﺎﺏ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻟﺐ ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﻗﺴﻢ ،
ﻭ ﺑﻪ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ،
ﻏﺼﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ...
ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ...
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻋﺮﯾﺎﻧﻨﺪ ،
ﺑﻪ ﺗﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ،
ﺟﺎﻣﻪ ﯼ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﭙﻮﺷﺎﻥ ... ﻫﺮﮔـﺰ ..