....
دوچشمان سیـاهش نوش دارد
نگاهش عاشقی مدهوش دارد
به دل گویم صبوری کن صبوری
که یا می میخورد یا وصف دوری
دلا خونین شوی در زورق عشق
دلا مجنون شوی در رویت عشق
اگر روزی رسدکز چرخ گرودن
عزیزم،دلبرم ،گردد پریشون
چنان کوبم به طاق آسمـانت
که لیلایت شود بیخود ز مجنون
امین حیدری
....
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست
و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست
...
مولانا
یکی از روزهای چهل سالگیت
در میان گیر و دار زندگی ملال اورت
لابه لای البوم عکس هایت
عکس دختری مومشکی را پیدا میکنی
زندگی برای چند لحظه متوقف می شود
و قبض برق و آب برایت بی اهمیت
تازه می فهمی
بیست سال پیش
چه بی رحمانه
او را
در هیاهوی زندگی جا گذاشتی!!
یغما گلرویی
#